شنونده باید عاقل باشد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دار............... به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران........ به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس.......... یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
بنابر نظریه حیات معقول (زندگانی انسانی نه حیوانی) علامه جعفری (ره) همانگونه که برای حفظ حیات مادی دقت در خوردنیها و نوشیدنیها امری است لازم و یک انسان سالم برای حفظ سلامت بدنی باید در صحت مواد خوراکی و نوشیدنی دقت کافی را داشته باشد, هم چنین یک انسان عاقل که برای حفظ سلامت روحی و کمالی خویش و وصول به حیات معقول بناچار باید در خوارک فکری و عقلی خود دقت لازم را داشته باشد.
در آموزه های دینی نیز به این مطلب به شدت تاکید شده است, مثلا به عنوان نمونه در آیه 24 سوره مبارکه عبس میخوانیم: « فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه» یعنی: پس انسان باید به خوراک خود بنگرد.
در ذیل این آیه شریفه روایتی است از امام محمد باقر علیه السلام که مقصود آیه از خوراک را خوراک علمی و فکری بیان میکند: قَالَ قُلْتُ مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِی یَأْخُذُهُ عَمَّنْ یَأْخُذُهُ[1].
طبق این نقل حضرت فرمودند منظور آیه این است که شخص نگاه کند ببیند مطالب علمی اش را از چه کسی دریافت میکند .
اهمیت این مسئله (لزوم دقت در خوراک فکری) - با توجه به دسترسی اقشار مختلف مردم به شبکه های اجتماعی (اینترنت, ماهواره, تلگرام...) و نشر افکار مختلف بصورت فیلم, صوت, تصویر, نوشتار نسبت به گذشته- دو چندان احساس میشود.
حال با توجه به مطالب گفته شده به بیت سوم شعر مولانا که در اول نوشتار
ذکر شد برمیگریدم که:
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس..........
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
یعنی هر انسانی یا باید عالم به زمانه (یعنی در دورن خودش ملکهای از معرفت و اجتهاد را داشته باشد) باشد یا تحت نظر عالمی باشد که راه را از بیراهه و آب را از سراب تشخیص دهد.
با توجه به وجود کانالها و گروه های رنگارنگ اجتماعی, فرهنگی, سرگرمی و ... که هر کسی هر چه به دستش می رسد در این گروه ها نشر می دهد اگر کسی یک ترازوی محکم در درون خودش نداشته باشد که ملاک تشخیص حق از باطل باشد چه بسا به قول مولانا شخصی کالای تقلبی را به عنوان مروارید گرانبها به مخاطب قالب کند و در عوض از مخاطب گوهر قیمتی اش (یعنی فرصت رسیدن به کمال انسانی) را بستاند .
حسن ختام نوشتار را با دو بیت از خواجه شیراز به پایان میبرم که:
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن............ ظلمات است بترس از خطر گمراهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل ................... کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی