پرتوی از اسمان

سبک زندگی انسانی اسلامی از منظر ایات و روایات

سبک زندگی انسانی اسلامی از منظر ایات و روایات

لطقا در نشر و گسترش این مطالب ما را یاری کنید

نویسندگان
پیوندها

۲۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

یکـى از صـحـابه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به نام ((ثوبان )) که نسبت بـه حـضـرت مـحـبـت و عـلاقـه شـدیـدى داشـت ، روزى بـا حـال پـریشان خدمتش رسید، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از سبب ناراحتى او سؤ ال نـمـود، در جـواب عـرض کرد: زمانى که از شما دور مى شوم و شما را نمى بینم ناراحت مـى شـوم ، امـروز در ایـن فـکـر فـرو رفـتـه بـودم کـه فـرداى قـیـامـت اگـر مـن اهـل بـهـشـت بـاشـم ، مـسـلما در مقام و جایگاه شما نخواهم بود، و بنابر این شما را هرگز نـخـواهـم دیـد، و اگـر اهـل بـهـشـت نـبـاشـم کـه تـکـلیـفـم روشن است ، و بنابر این در هر حـال از درک حـضـور شـمـا مـحـروم خـواهـم شـد، بـا ایـن حال چرا افسرده نباشم ؟!

پیامبر از او سوال کرد : ثعبان ، چه چیز براى قیامت آماده کرده‏اى ؟

 گفت یا رسول اللَّه من عمل زیادى آماده نکرده‏ام جز اینکه خدا و پیامبرش را دوست میدارم .

پیامبر اکرم فرمود چقدر پیامبر را دوست میدارى؟

گفت قسم بآن کسى که ترا بحق به پیامبرى مبعوث نموده در دل من آنقدر محبت شما جاى گرفته که اگر مرا با شمشیر قطعه قطعه کنند و با ارّه ببرند و با مقراض ریز ریزه کنند و با آتش بسوزانند و با آسیاب سنگ نرم کنند برایم بهتر و ساده‏تر است از اینکه در دل خود غلّ و غشى یا کینه‏اى بیابم نسبت بشما یا یکى از اهل بیتت و اصحابت.

و محبوب‏ترین شخص نزد من بعد از شما کسى است که او را بیشتر دوست میدارى و دشمن‏ترین شخص نزد من کسى است که ترا دوست نداشته باشد و دشمن تو یا یکى از اصحابت باشد عرض کرد این بود مقدار علاقه من بشما و علاقه‏ام به دوستانت و دشمنى با دشمنان شما یا کسى که دشمن باشد با یکى از دوستان شما اگر این مقدار از من قبول شود سعادتمند هستم اگر عمل دیگرى غیر از این از من خواسته باشید چیزى که آماده کرده باشم و بتوان بر آن اعتماد داشت ندارم همه شما را دوست میدارم با اصحابت گر چه عمل آنها را ندارم.

پیامبر فرمود به تو بشارت میدهم همانا در روز قیامت شخص محشور مى‏شود با کسى که او را دوست میدارد.

و به خاطر محبت اتشین این صحابه پیامبر این ایه قران نازل شد. (1)

وَ مَنْ یُطِعِ اَللَّهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدَاءِ وَ اَلصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقاً

و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند ، در زمره کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته [ یعنی ] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند.

بله درست است ، محبت این گونه در دل افراد اثر می کند و شخصیت ها را تغییر می دهد .

پیامبر اسلام می فرمایند :

من‏ أحبّ‏ قوما حشر معهم. و قوله علیه الصلاة و السلام: أنت مع من أحببت‏ (3)

اکسیر محبت هم دریچه ای از امید برای ما می گشاید و هم دریچه ای از نگرانی و نا امیدی.

امید به این که ما اهل بیت را دوست داریم

و نگرانی از این که نکند در دل های ما محبت دشمنان خدا وجود داشته باشد .

مثلا محبت و علاقه به امریکا ( قاتل میلیون ها انسان بر روی کره زمین ) ( قاتل های کت و شروالیِ خوش تیپِ ادکلن زده )

محبت و علاقه به طاغوت

محبت و علاقه به افراد بی ایمان و خوش گذران ( مثال نمی زنم ، اندکی فکر کن )

و اینجاست که هر فردی می تواند از روی علائق خود جایگاه خود در اخرت را مشخص کند که در ان روز وانفسا با چه کسانی محشور خواهد شد .

 

 

1)بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) / ج‏5 / 81 / بخش چهارم ثواب دوست داشتن و یارى و ولایت ائمه علیهم السلام که امان از آتش جهنم است ..... ص : 60

و تلفیق شده با مطالب تفسیر نمونه

2) سوره نساء ایه 69

3) شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام / ج‏3 / 461 / [یشهدون مجالس المؤمنین‏] ..... ص : 458

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۰۰
محمد حسن قالبی

فلسفه بزرگنمایی کوروش

گاهی در روستاهایی که در کوهپایه زندگی می کنند , بعضا تکه سنگی بزرگ روی کوه هست که اگر مثلا زلزله ای بیاید امکان دارد که این سنگ از جایش تکان بخورد و قل بخورد بطرف روستا و خسارات جانی و مالی ...

برای رفع این خطر دو راه حل وجود دارد :

1. جلوی سنگ چاله بکنند و گودش کنند , و به ارامی سنگ بزرگ را حرکت داده و داخل ان چاله بندازند که در این صورت سنگ مثل بچه ای در بقل مادر شده و هیچ خطری ندارد .

2. گاهی بعضی از کوها بخاطر سنگی بودن امکان کندن چاله وجود ندارد , لذا جلوی روستا با لودر خاک ریز درست می کنند و سنگ را از بالای کوه هل می دهند که وقتی به این خاکریز می رسد کمانه می کند و به طرف روستا نمی رود .

بلا تشبیه جریان اسلام ناب محمدی ( در مقابل اسلام خشن طالبانی و داعشی از طرفی و اسلام عقیم و خنثی ترکیه ای از طرف دیگر ) مثل سنگ مذکور در مثال است که می رود زمینه ساز ظهور امام زمان عج شود و همه سنگرهای کفر و شرک را نابود کند ,

لذا قبل از انقلاب اسلامی ایران که اسلام ناب محمدی جلوه ناب خود را پیدا نکرده بود راه حل اول مذکور در مثال تا حدودی جا داشت ,

اما بعد از انقلاب این سنگ خواه و ناخواه از جای خودش حرکت کرد .

لذا کفار و مشرکین دنبال راه حل دوم رفته اند که این نیرو و پتانسیل عظیم اسلام را از سنگرهای پوچ فکری و ایدئولوژهای خالی از حقیقتشان , بسوی دیگری هدایت کنند , و کمانه بسوی خود مسلمانان کنند

لذا قضیه ایجاد داعش ( که در سخنرانی کلینتون به صراحت بیان شد , که از طرف امریکا بوده ) برای کمانه کردن برندگی این اسلام به طرف خودشان بوده

از طرف دیگر برای اینکه این امت واحده را متفرق کنند ، به سراغ جوامع گوناگون رفته و با بزرگنمایی شخصیت های تاریخی و ملی آنان ، که مثلا فرهنگ و تمدن شما بسیار بالاتر از فلان کشور مسلمان دیگر است و ... داستان معروف تفرقه بینداز و حکومت کن را محقق کند.که جریان بزرگنمایی کوروش از این منظر قابل بررسی است .

دین اسلام با آن قدرت زائد الوصفی که دارد افراد جوامع گوناگون را حول کلمه توحید جمع کرده و با داشتن برنامه های غنی فرهنگی مثل جمع شدن اهل یک محل هر روز سه مرتبه در مسجد ،‌ جمع شدن اهل یک شهر هفته ای یک مرتبه در نماز جمعه و جمع شدن اهل همه کشورها سالی یک بار در حج یک نمونه از فرهنگ عظیم تمدن اسلامی است .

و دشمن برای تکه پاره کردن این امت واحد به دنبال کمانه کردن این نیروی عظیمی است که می رود فرهنگ پوچ و بی مغز غرب مشرک و شرق کافر را در هم بپیچد ( به امید آن روز که همان روز ظهور مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف است که فعلا در مقدمه آن روز بزرگ قرار داریم )


اعتدال یا التقاط

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۰۳:۳۱
جعفری

انقلاب امام خمینی رحمة الله علیه همان گونه که خالق یک حکومت نوین بود , خالق واژه های جدید (مثل مستکبر و مستضعف , امپریالیسم و پابرهنگان, حق و باطل, فقیر و غنی , طاغوت و ...) نیز بود.
آن موقع صحبتی از راست و چپ به معنای امروزی یا صحبتی از تندرو و معتدل و ... نبود
اوایل انقلاب که انقلاب تازه رس بود , و خون تازه در رگهایش جریان داشت دو رنگ بیشتر وجود نداشت : سفید و سیاه
صحبتی از جامعه جهانی , تندرو و معتدل , راست و چپ نبود , اینها واژه های بیگانه ای بودند که محصول دموکراسی غربی بودند .
تاجرانی خاکستری که نه سیاه بودند که کاملا با انقلابی که سفید بود بیگانه باشند و نه سفید بودند تا با واژه های و رسوم جبهه استکبار غریبه باشند , شروع به وارد کردن این واژه ها کردند , تا واژه های انقلابی که کاملا با این واژه ها بیگانه بود و حتی در موارد بسیاری تضاد داشت را به تدریج کمرنگ کنند بطوری که که دو سه سال اخیر بجای استفاده از استکبار یا شیطان بزرگ در زبان برخی مسئولین , با چه آب و تابی صحبت از ایالات متحده آمریکا است .
این تاجران خاکستری از همه قشری بودند , از استاد دانشگاه گرفته تا معلم و روحانی و ...
و این را جبهه استکبار خوب فهمیده , بود .
فهمیده بود , از کشوری از در بیرون رفته می تواند به کمک این عده انسان های خاکستری از پنجره وارد شود , اما این دفعه با تجربه تر و محتاط تر .
جالب است که اخیرا وزیر سابق اطلاعات حجت‌الاسلام حیدر مصلحی گفته :تجزیه و تحلیل دشمن بر این است که سرمایه‌گذاری آنها در دانشگاه اشتباه بوده و باید بیشتر سرمایه‌گذاری خود را حوزه‌های علمیه بکار می‌بردند، خاطرنشان کرد: امروز دشمن سرمایه‌گذاری خود را در حوزه علمیه قم گسیل داده است.
یعنی اینکه دشمن دیده در لباس روحانیت کم نیستند کسانی که عشق لنگه دنیا را اگر بیش از دیگران نداشته باشند کمتر هم ندارند .
خدا بر درجات امام راحلمان بیفزاید ( و رهبر انقلاب را برایمان حفظ کند ) که می فرمود : اگر یک قدم در راه علم برداشتید اگر نگویم دوم قدم حداقل یک قدم هم در راه تقوی قدم بردارید .
البته انقلاب امام شعاعی از انقلاب مهدوی است , لذا چون تحت ولایت ولی الله است ما را چه باک که  این انقلاب مصداق آن فراز از صلوات شعبانیه است که فرمود : « الفلک الجاریه فی الجج الغامره یأمن من رکبها و یغرق من ترکها »

کشتى جارى در اقیانوسهاى بیکران که هر کس سوارش شد نجات یافت و هر کس رو گرداند ، هم عاقبت پسر نوح شد
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان   چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۰۸
جعفری
وارد کلاس شده ام , معلم گوشه ای از یک کاغذ که به نظر نقاشی می آمد را نشانمان داد , و نظرمان را خواست , که آیا این نقاشی زیباست ؟
ما هر چه دقت می کردیم از این تکه کاغذ که گوشه ای از یک کاغذ بزرگ بود چیزی سر در نمی آوردیم که درباره اش قضاوت کنیم .
بعضی از شاگردان برای خود شیرینی , می گفتند بله زیباست , برخی دیگر که واقع بین تر بودند , می گفتند ما که از این تکه کاغذ رنگی چیزی نمی فهمیم , و خلاصه هر کسی چیزی می گفت
بعد از مباحثه و قیل و قال بچه ها بقیه کاغذ را باز کرد و به همه نشان داد , که برگه ای نسبتا بزرگ بود که روی آن انصافا نقاشی زیبایی بود , که معلم گوشه اش را خم کرده بود , که اول همان گوشه را نشان می داد و ما چیزی ازش نمی فهمیدیم
وقتی به دور و اطرافت نگاه می کنی , زندگی های متفاوتی را می بینی , یکی آنقدر دارد که از خوشی زیاد شب خوابش نمی برد , دیگری , گرفتار در فقر و نداری  و ...
بعد هم فکر می کنی که خدایا این چگونه است , مگر نه اینکه خداوند عادل است , پس این همه تفاوت چرا ؟
شاید این مساله بی ربط به داستان ابتدای نوشته نباشد , به نظر شما این به ظاهر بی عدالتی ها دیدن یک گوشه کاغذ نیست ؟
زندگی انسان = محدود ( این دنیا) + نامحدود ( آخرت )
که آنچه روبروی جلوی دید ماست همان جلوه محدود زندگی است که اگر می توانستیم , هم زمان هر دو طرف صفحه را ببینیم , شاید قضاوتمان به کل فرق می کرد .
درست است که بسیاری از نابسمانی های زندگی و اختلافات به خاطر عمل کرد عده خاصی از انسان های ظالم هست , و این هم درست که نباید انسان در برابر ظلم به امید رفتن به بهشت ساکت بماند , چه اینکه به همان مقدار که ظالم ستم کار است مظلوم مقصر هم ستم کار است. و باید تا حد توان در برابر بی عدالتی ها و ظلم ها از باب امر به معروف و نهی از منکر ایستاد ,
اما باید این را هم دانست که خداوندی که این دنیا را بر مبنای نظام احسن آفریده می دانسته که یک عده ای از انسانها ظالم خواهند بود , و حق عده دیگری را خواهند خورد , لذا برای همه مراحل اش راه کار و چاره ای مناسب تدارک دیده .

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۵
جعفری

بر روی خاک‌های مقدس یادمان طلائیه هنگام غروب رو به کربلا نشسته بودم. به شهدا فکر می‌کردم. شهدا خوشا به حال شما. ای کاش ما هم دران زمان بودیم و این معانی ایثار و فداکاری را درک می‌کردیم. چه می‌شد اگر توفیق من هم می‌شد تا در این دانشگاه انسان سازی شرکت می‌کردم و بنا به گفته امام مسیر صد ساله را یک شبه طی می نمودم.

در دلم می‌گفتم چرا بعد از انقلاب و رفراندوم مردم 98 در صد مردم به جمهوری اسلامی ایران آری گفتند اما به محض این که میدان بلا فرا رسید و جنگ بر ما تحمیل شد از بین مردانی که توانائی حضور در میدان جنگ را داشتند فقط و فقط یک درصد و بلکه کمتر از یک درصد در جنگ حضور پیدا کردند.

ایا با این همه ادعا و کبکبه ای که برای خود دارم اگر در ان زمان زندگی می کردم ، در میدان نبرد جرء ان 97 درصد مصلحت اندیش می‌شدم و یا مانندان یک درصد فدا کار، صادقانه به میدان نبرد می‌رفتم.

سال‌ها گذشت تا این که زمانه، زمانه ما شد. دوباره میدان‌های نبرد و شهادت باز شد. دوباره میدان مبارزه با نفس یعنی جهاد اکبر برای حضور در میدان‌های جنگ یعنی جهاد اصغر فراهم شد.

نوبت به من رسید. این بار فرصت برایم فراهم شده بود تا به عنوان بسیجی به میدان‌های حق علیه باطل در محور مقاومت اسلامی حضور پیدا کنم.

اینجا دیگر جای تعارف نبود. اینجا جای خون و خاک و باروت بود ، جای اسیر شدن و شکنجه شدن، جای زنده زنده سوختن و قطعه قطعه شدن. ایا بروم؟

نه فکر نکنم وظیفه من باشد.

اصلاً خانمم را کجا بفرستم.

خانمم دختر بچه 7 ماهه دارد و احتیاج دارد که شوهرش کنارش باشد.

اصلاً اگر شهید شدم خانمم چکار می‌کند. کجا برود؟

بچه‌ام چگونه تربیت می‌شود؟

ایا او احتیاج به پدر ندارد.

اصلاً اگر فقط مجردها را بفرستند بهتر است، چرا که انها سایه سر کسی نیستند و نهایتاً با شهادتشان پدر و مادر انها ناراحت می شود و بعد از مدتی فراموش می‌کنند اما متاهل ها این گونه نیستند و تا آخر عمر روند زندگی همسر و فرزندشان عوض می‌شود.

وظیفه من فعلا کمک به مردم کشور خودم است .

نه ، اصلا فکر نمی کنم که وظیفه من باشد .

توجیه هایم چقدر با 98 درصدی که به میدان جنگ نرفته بودند تشابه داشت داشت .

اصلا نه چقدر این توجیه ها با تاریخ زمان امام حسین هماهنگ است . مگر گفته افرادی که حسین ابن علی را یاری نکردند چه بود ؟

بله درست است. ادعا بسیار (97 درصد) و عمل اندک ( 1 درصد )

به یاد ندای غریبانه سید و سالار شهیدان افتادم که چه اندوه ناک این فریاد را بر زبان جاری می‌کردند.

«النّاسُ عَبیدُ الدُّنْیا وَالدّینُ لَعْقٌ عَلی الْسِنَتِهِمْ یحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ، فَاذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیانونَ.»(1)

مردم بنده و برده دنیا هستند و دین بازیچه زبان انهاست و تا هنگامی که منافعشان تأمین می‌شود از دین پیروی می‌کنند. اما وای بر لحظه‌ای که بلا بر انها وارد شود. که هنگامه بلاء دین دارها اندک می‌شود.

(هر کس بخواهد کاری را انجام ندهد توجیه ان کار را پیدا خواهد کرد و هر کس بخواهد کاری را انجام دهد راهکار ان را پیدا خواهد کرد .)

 

1) تحف العقول / النص / 245 / و عنه ع فی قصار هذه المعانی ..... ص : 245

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۰۷
محمد حسن قالبی

    در میان یاران پیامبراکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در باره‌اش نمی‌داد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شب‌ها به خانه‌های مردم دستبرد می‌زد.

    یک بار، هنگامی که روز بود، خانه‌ای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانه‌ای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر می‌برد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او، به تنهایی در آن خانه می‌زیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت می‌گذراند.

    دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن، به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: « امشب، شب مراد است. بهره‌ای از مال و ثروت، و بهره‌ای از لذّت و شهوت!» سپس لحظه ای اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت: 

    «به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّه‌دار کردم، پس از مدّتی می‌میرم و به دادگاه الهی خوانده می‌شوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!»

    از عمل خود پشمیان شد، از دیوار به زیر آمد و خجلت زده، به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت:

    «ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت. شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم. شب گذشته، سایه‌ای روی دیوار خانه‌ام دیدم. احتمال می‌دهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم. از شما می‌خواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمی‌خواهم؛ زیرا از مال دنیا بی‌نیازم.» 

    در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه وآله نگاهی به حاضران انداخت. در میان آن جمع، نظر محبت‌آمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند. سپس از او پرسید: «ازدواج کرده‌ای؟»

    - نه!

    - حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟

    - اختیار با شماست. 

    پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد و سپس فرمود:«برخیز و با همسرت به خانه برو!»

    جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانه‌اش رفت و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد.

    زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفت‌زده بود، از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟!

    جوان پاسخ داد:

    «ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد. من همان دزدی هستم که دیشب به خانه‌ات آمدم، ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود. به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟!»

    زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است!»

     

    عرفان اسلامی، حسین انصاریان، ج 8 ، ص254.


    داستان های که شاید بپسندید 


    این مرد پای پیاده در خیابان می دود 

    داستان فضیل ابن عیاض

    بلعم باعورا و حضرت موسی

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۱۸
محمد حسن قالبی

به دنبال دختری برای ازدواج بود، می‌گفت دیگر باید ازدواج کنم، به همه اقوام و رفقا سپرده بود که اگر مورد مناسبی سراغ دارید حتماً اطلاع دهید. اما من ...

اما من در دلم می‌گفتم ایا با این قیافه سیاه و ابروهای پر پشت و خشن و چشم‌های نا همسان، هیچ دختری حاضر می‌شود با او ازدواج کند. راستش را بگویم قلب بسیار پاک و مهربانی داشت اما ظاهرش را چه کنم.

روزها می‌گذشت و من به زیبائی های چهره‌ام می‌بالیدم و قدم‌هایم را محکم بر می‌داشتم. با خود می‌گفتم با این سرمایه‌ای که پدرم دارد و چهره‌ای که من دارم می‌توانم برای خود زندگی بسیار خوب و ایده آل فراهم کنم و اینجا بود که به فکر ازدواج افتادم.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۲
محمد حسن قالبی