پرتوی از اسمان

سبک زندگی انسانی اسلامی از منظر ایات و روایات

سبک زندگی انسانی اسلامی از منظر ایات و روایات

لطقا در نشر و گسترش این مطالب ما را یاری کنید

نویسندگان
پیوندها

چون دید صاحب خانه را از میهمان اکراه، نی
 
شد با اجازت در درون آن­جا که کس را راه، نی
 
جز هیبت یزدان کسی دربان آن درگاه، نی
 
غیر از عنایات خدا با او کسی همراه، نی
 
وز آن پذیرایی کسی غیر از خدا آگاه، نی
 
حرفی در آن محرم‌سرا جز بای بسم الله، نی
 
جز طفلک تسبیح خوان هم‌صحبتش دل‌خواه، نی
 
آن میزبان این میهمان،نازم به این مجد و شرف!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۹
محمد حسن قالبی

یک روز رسول خدا صلى الله علیه و آله در مدینه عبور مى‏ کرد. جوانان مسلمان را دید که سنگى را به عنوان وزنه بردارى بلند مى‏ کنند، زورآزمایى مى‏ کنند براى اینکه ببینند چه کسى وزنه را بهتر بلند مى‏ کند. رسول خدا همان جا بهره بردارى کرد، فرمود: آیا مى‏ خواهید من قاضى و داور شما باشم، داورى کنم که قویترین شما کدامیک از شماست؟ همه گفتند: بله یا رسول اللَّه، چه داورى از شما بهتر! فرمود: احتیاج ندارد که این سنگ را بلند کنید تا من بگویم چه کسى از همه قویتر است؛ از همه شما قویتر آن کسى است که وقتى به گناهى میل و هوس شدید پیدا مى‏ کند، بتواند جلوى هواى نفس خود را بگیرد. قویترین شما کسى است که هواى نفس، او را وادار به معصیت نکند. مجاهد کسى است که با نفس خود مبارزه کند. شجاع آن کسى است که از عهده نفس خویش برآید.

 

شهید مطهری ، کتاب ازادی معنوی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۲۱
محمد حسن قالبی

یکی از ثروتمندان مشهد به نام عباسقلی خان، شبی با پسرش در کاروان سرای پدر نشسته بودند . عباس قلی شروع به صحبت کرد .

پسرم! در وصیت نامه نوشته ام و به طور شفاهی نیز به تو می گویم که وقتی من از دنیا رفتم، این کاروانسرا را خراب کن و یک مدرسه علمیه برای شاگردان امام صادق (علیه السلام) بناکن.

پسرش وصیت نامه پدر را پذیرفت.

شبانه در مسیر بازگشت پسر فانوس به دست ، دقیقا پشت سر پدر حرکت می کرد ، در این حال همه جا روشن بود به جز جلوی پای پدر . عباسقلی ناراحت شد و گفت :

فرزندم! نور باید جلو باشد تا راه را روشن کند؛ نور فانوس که پشت سر باشد ، جلو را روشن نمی کند.

فرزندش گفت:

ای پدر! اگر نوری که از پشت سر انسان بیاید به درد راه نمی خورد؛ پس چرا وصیت می کنی که بعدا اینجا را مدرسه کنم؟!

پدرم! نور قبرت را از قبل بفرست.

برای سفر اخرت هم نور راهت را جلو تر از خودت بفرست .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۷
محمد حسن قالبی

بچه اولشون بود ، این قدر پدر و مادر زوقش را کرده بودند که اصلا نمی گذاشتند دختر خانم یک لحظه بهش بد بگذره . یک لحظه تو بقل بابا و یک لحظه هم تو بقل مامان . بگذریم از یک اتاق پر از اسباب بازی و لباس های رنگارنگ . دختر خانم کم کم داشت بزرگ می شد ، تازه دو سالش شده بود امام پدر و مادرش کمی از دست دختر دردانه شون ناراحت بودند . اخه همش بهونه گیری میکرد . هر اسباب بازی تو دست بچه ها میدید عین همون را می خواست و یا هر خراکی که میدید می خواست همون لحظه جلوش باشه و الا... . خلاصه هر لحظه یک بهونه ای برای قهر کردن و گریه کردن پیدا می کرد و دیگه دست بردار نبود . مادر برای حل مشکل به یک مشاور اسلامی مراجعه میکنه .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۹
محمد حسن قالبی

رفته بود زیارت خانه خدا ، با شلوغی های اطرافش با حسرت نگاه می کرد ، کم کم ناراحتی توی چهرش نمایان می شد ، رنگ صورتش هم پریده بود ، خدایا !!!

اقا کنارش ایستاده بود ، رو می کنه به مفضل میگه : چرا این طوری دگرگون شدی ؟

مفضل جواب میده : نگاه می کنم می بینم این همه حکومت ها به اسم اسلام سر علم کردند و همشون ادعای اسلام دارند اگه همه اینها شیعه بودند ، همشون ولایت اهل بیت را قبول می کردند ، اگه همه افرادی که اینجا تو خانه خدا هستند دوست دار و پیرو شما می شدند چی می شد !!!!

اقا امام صادق می فرمایند : مفضل ، اگه این اتفاق بیفته ، وظیفه خیلی سنگینی روی دوش شما قرار می گرفت .

چرا که در این صورت باید شب ها را برنامه ریزی می کردید و خیلی کم می خوابیدید و در روزها تلاش فراوان انجام می دادید و غذا های خیلی ساده مثل نان جو خشکیده می خوردید و لباس های ذبر و خشن می پوشیدید ، همانند امیر المومنین علی علیه السلام.

سپس حضرت با کنایه به مفضل می کوید : شما که خود را منتسب به ما می دانید ، اگر بعد از این که حکومت به دست مان افتاد این گونه برخورد نکنید ، گرفتار اتش جهنم خواهید شد . پس حالا که حکومت در دست ما نیست ، شما بخورید و بخوابید و هیچ کاری انجام ندهید .

اقا امام صادق با این روایت تکان دهنده می خواهند به شیعیان بفهمانند که مسئولیت سنگینی بر دوش دارید چه قبل از حکومت جهانی اسلام و چه بعد از ان.

پس چه خوب است که در این دوران غیبت خود و دیگران را برای حکومت عدل الاهی و ظهور مهدی صاحب الزمان اماده کنیم .

متن روایت ....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۲۹
محمد حسن قالبی

یکی از مباحثی که در مورد انقلاب اسلامی مظلوم واقع شده تاثیر انقلاب اسلامی و نقش امام در دین دار شدن مردم جهان است.

کتابی به نام «عصر امام خمینی» در این زمینه هست که نظرات اندیشمندان بزرگ غربی درباره نقش حضرت امام (ره) و انقلاب اسلامی در دین دار شدن مردم را جمع آوری کرده است.

در این کتاب آمده است:

پروفسور عبدالعزیز ساشاد نیا –مشاور وزارت دفاع آمریکا در امور خاورمیانه- که استاد دانشگاه ویرجینیای آمریکا است این جمله را بیان می کند: «تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) هیچ کس در آمریکا توجهی به دین نداشت اما بعد از آن یکباره رهبران دینی، حتی رهبران مسیحی و یهودی قوت گرفتند و از نیروی دین باخبر شدند. امروز ۹۰% آمریکایی ها معتقد به وجود خدا هستند و معتقدند که دین نقش بزرگی در زندگی بشر ایفا می کند.

در حال حاضر در آمریکا کلاس های ادیان شناسی شلوغ ترین کلاس هاست و تنها در دانشگاه ویرجینیا که من به تدریس دین شناسی مشغول هستم ۱۲۸ نفر به تدریس دین شناسی مشغول هستند.

با وجود اینکه دانشگاه ویرجینیا دولتی است و بر اساس قوانین آمریکا در مراکز دولتی باید سیاست و دیانت از هم جدا باشند، دانشجویان استقبال زیادی از کلاس های دینی به عمل می آورند که نشان دهنده ی تلاش جوانان جامعه‌ی آمریکا برای گرایش به دین است».

منبع: عصر امام خمینی، نوشته میراحمد رضا حاجتی، ص ۷۳

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۲۱
محمد حسن قالبی

چکار کنیم که فرزندمان با امادگی بیشتری وارد ماه رمضان بشوند ؟

فرزندان ما برای وارد شدن به ماه رمضان ماه ها قبل نیاز به امادگی روحی و جسمی دارند که اگاهی پدر و مادر در این زمینه بسیار می تواند در انجام عبادات و تکالیف و ایجاد روحیه معنوی در انها موثر باشد . مخصوصا با ضعف زیاد فرزندان این زمان به خصوص دختر بچه ها که باید از 9 سالکی روزه بگیرند . اما راه کارهایی وجود دارد که این امر را اسان تر می نماید .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۰۷:۴۱
محمد حسن قالبی

یک روز صبح پس از اینکه از محور فاو می آمدیم در راه برگشت به قرارگاه صراط المستقیم رفتیم . حاج حسن آقا در آنجا با حاج رحیم صفوی جلسه داشتند. من هم در ماشین منتظر حاج حسن آقا ایستادم. ساعت 5 / 12 ظهر بود. تعدادی از برادران مرا برای صرف نهار دعوت کردند و من هم به اتّفاق آنها به آشپزخانه رفتم و نهار خوردم. - حاج حسن آقا متوجّه شده بود که من در قرارگاه صراط المستقیم نهار خورده ام. - پس از اینکه حسن آقا جلسه اش با حاج رحیم صفوی تمام شد باهم به پنج طبقه ها به دیدن یک مهندس که در آنجا زندگی می کرد رفتیم. حسن آقا می خواست راجع به نقشه هایی که آن مهندس کشیده بود اظهار نظر نماید و او را راهنمایی کند. بعد از مدّتی به سمت قرارگاه خاتم الانبیاء حرکت کردیم. وقتی به قرارگاه رسیدیم 5 ، 6 نفر معطّل حسن آقا بودند. به محض رسیدن ما، حسن آقا به جلسه رفت و من به اتّفاق آقای مینایی که رانندة اصلی حاج حسن آقا بود یک چایی خوردیم و سپس من خوابیدم. ساعت 5 / 3 بعد از ظهر آقای مینایی مرا از خواب بیدار کرد. حسن آقا را هم صدا زد و سفره ای برای ما پهن کردند و دو ظرف پلو مرغ برای ما آوردند. در حین غذا خوردن حسن آقا یک نگاهی به من کرد و چیزی نگفت. بعد از ظهر که به محور فاو می رفتیم ایشان گفت: بعضی در این اوضاع جبهه و جنگ دو بار نهار می خورند و غذای رزمندة دیگری را هم می خورند. در حالیکه پیرزنی غذا نمی خورد و تخم مرغهایش را می فروشد تا به جبهه کمک کند ولی بعضی افراد در اینجا دو بار نهار می خورند. در همین حین بود که از طریق بی سیم گفتند: الان در محور چند آمبولانس احتیاج داریم و ماشین هم در اینجا کم است. حسن آقا گفت: فاصلة ما با شما کم است و به سمت شما در حال حرکت هستیم. وقتی به بیمارستان صحرایی رسیدیم چند نفر از مجروحین را یکی یکی بغل کردیم و در داخل ماشین استیشن می گذاشتیم و سپس آنها را به بیمارستان فاطمه الزهرای فاو می بردیم. همین مسیر را دو یا سه بار رفتیم، که برادران گفتند: چند نفر مجروح پائین هستند و ما نیرو نداشتیم که آنها را بالا بیاورند. بعد من حسن آقا پایین رفتیم دیدیم که چند زخمی دیگر باقی مانده اند. یکی از آنها را حسن آقا بغل کرد که ببرد و من رفتم آن دو نفر دیگر را که باقی مانده بودند بغل کردم و از تپّه بالا آمدم. در بین راه دیدم حاج حسن در وسط راه مانده است. پس از اینکه آن دو برادر را به ماشین رساندم آمدم و آن برادر دیگر را از بغل و روی شانة حاج حسن آقا گرفتم و آمدم آنها را داخل ماشین گذاشتم ، حسن آقا گفت: بعضی ها که دو بار نهار می خورند، اشکالی ندارد. خوب به عوضش مجروحها را دو نفر، دو نفر می آورند. وقتی که مجروحین را به بیمارستان منتقل کردیم، رفتم که دستهایم را بشویم، خانم دکتری که مسئول خون بیمارستان بود آمد و گفت: یکی از مجروحین وضعش خیلی خراب و خیلی وخیم است و ما به خون - o (او منفی) نیاز داریم و فعلاً در اینجا نداریم و اگر خواسته باشیم از منطقة دیگری تهیّه کنیم ، زمان را از دست می دهیم. من بلافاصله خندیدم و گفتم : خانم دکتر اینکه غصّه ندارد . یک بسیجی(خودم) که جلوی شماست گروه خونی اش - o (او منفی) است ، و الان یک واحد خون می دهم . برادرم خوشحال شد و من نیز سریع رفتم روی تخت دراز کشیدم و خانم دکتر آمد و یک واحد خون از من گرفت . بعد از اینکه خونم را تصفیّه انجام دادند خون را به آن برادر مجروح تزریق کردند. در راه برگشت حاج حسن آقا یک کمپوت گیلاس برای ما گرفت و داخل ماشین باز کرد و به ما داد که بخوریم. در همین حین گفت : برادر دو تا غذا خوردی به عوضش مجروحها را هم دو تا، دو تا آوردی و بعد هم که خون دادی. ولی این را حتماً یادت باشد که 40 یا 45 روزی یکبار خون بدهی.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۰۵
محمد حسن قالبی




شهید اقاسی زاده یکی از شهدای بسیار شاخص و ناشناخته ایست که دانشجوی ممتاز دانشگاه تورنتو کانادا بود اما به خاطر عشق و ایمان و خدمت به مردم کشور مسلمانش به کشور باز می گردد و عضو سپاه می شود و عجیب ترین پروژه های مهندسی زمان جنگ را به دست می گیرد .....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۲۲
محمد حسن قالبی

فضیل بن عیاض مردى است که در ابتدا دزد بود. بعد تحولى در او پیدا شد، تمام گناهان را کنار گذاشت، توبه واقعى کرد و بعدها یکى از بزرگان شد. نه فقط مرد باتقوایى شد، بلکه معلم و مربى عده دیگرى شد، درحالى که قبلًا یک دزد سر گردنه گیرى بود که مردم از بیم او راحتى نداشتند. یک شب از دیوارى بالا مى‏رود،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۲۷
محمد حسن قالبی